معنی هفت عرب

حل جدول

لغت نامه دهخدا

هفت هفت

هفت هفت. [هََ هََ / هَُ هَُ] (اِ صوت) صدای جرعه جرعه نوشیدن آب، دم به دم نوشیدن. (یادداشت مؤلف): ذلج، هفت هفت نوشیدن آب را. (منتهی الارب).


عرب

عرب. [ع َ رِ] (ع اِمص) تیزی معده. (منتهی الارب).

عرب. [ع ِ] (ع اِ) گیاه بهمی خشک. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد).

عرب. [ع َ رَ] (اِخ) از ایلات خمسه ٔ فارس است. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 86).

عرب. [ع َ رَ] (اِخ) طایفه ای از طوائف فارس است. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 104).

عرب. [ع َ رَ] (ع اِ) آب بسیار صافی. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از قطر المحیط).

عرب. [ع َ رَ] (اِخ) شعبه ای ازهفت لنگ بختیاری است. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 73).

عرب. [ع َ رَ] (ع اِمص) شادمانی. (آنندراج). عَرب. (منتهی الارب). || فساد معده. || (ص، اِ) آب صافی بسیار. (منتهی الارب).

عرب. [ع ُ] (اِخ) عَرَب. مردم تازی شهرباش، یا عام است خلاف عجم، یؤنث. (منتهی الارب). رجوع به عَرَب و عربستان شود.

عرب. [ع َ رَ] (اِخ) میرزا صالح بن سیدحسن موسوی حائری تهرانی مشهور به عرب و داماد. فقیه و از سوی علماء امامیه ٔ اوائل قرن چهارده بود. به سال 1303 هَ. ق. درگذشت. کتابی در اجتهاد و تقلید نگاشته است. (از ریحانه الادب ج 3 ص 75).

عرب. [ع َ رَ] (اِخ) دسته ای از مردم خلاف عجم، و مراداز عجم هر کسی است که غیر عرب باشد از فرس و ترک و فرنگ و جز آنها و لفظ عرب مؤنث است بر تأویل طائفه: یقال عرب العاربه و العرب العرباء. ج، اَعرُب، عُروب. و گفته شده است عرب شهرنشینانند، و گفته شده است عام است و شامل سکّان شهرها و بادیه ها هر دو شود. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). مردم تازی شهرباش یا عام است و مؤنث آید. (منتهی الارب):
نامدار و مفتخر شد بقعه ٔ یمگان به من
چون بفضل مصطفی شد مفتخر دشت عرب.
ناصرخسرو.
گرچه بده ست پیش از این در عرب و عجم روان
شعر شهید و رودکی نظم لبید وبحتری.
خاقانی.
شب عربی وار بود بسته نقابی بنفش
از چه سبب چون عرب نیزه کشید آفتاب.
خاقانی.
- قوم عرب، مراد از عرب اکنون سکنه ٔ جزیرهالعرب و عراق و شام و سودان و مغرب است لکن قبل از اسلام مراد از عرب مردمی بوده اند که در جزیرهالعرب ساکن بوده اند زیرا مردم عراق و شام از ملتهای سریانی و کلدانی و نبطی و یهود و یونان و مردم مصر قبطی بوده اند و مردم مغرب ازبربران بوده اند و بالجمله مراد از قوم عرب قبل از اسلام، مردم بادیه نشین در جزیرهالعرب است که در جهت شمال جزیرهالعرب و شرق وادی نیل سکونت داشته اند. و لفظعرب مساوی بوده است با بدو یا بادیه و جزیره ٔ عرب بنام عربه نامیده میشد. لکن پس از آنکه حجاز و یمن مسکن آنها شد دیگر لفظ عرب مساوی با بادیه نبود و کلمه ٔ حضری و بدوی بکار رفت. مردم شهرنشین را که اصولاً موطن آنها حجاز و یمن بوده است عرب حضری نامیده اند و صحرانشین را بدوی.
در تاریخ عرب قبل از اسلام، عرب بدو قسم منقسم میشود یکی عرب بائده و دیگری عرب باقیه. مراد از عرب بائده قبائل قدیم اند که قبل از اسلام از میان رفته اند و عرب باقیه نیز بر دو قسم اند یکی عرب قحطانیه و دیگری عرب عدنانیه. عرب قحطانیه عبارتنداز حیره و اهل یمن و فروع آنها، و عرب عدنانیه در حجاز و نواحی آن سکونت داشته اند. بنابراین اصل عرب به سه طبقه منقسم میشوند: عرب بائده یا عرب شمال، عرب قحطانیه یا دولتهای جنوبی و عدنانیه یا عرب شمال در طور سینا. اعراب شمال شامل عاد و ثمود و عمالقه و طسم و جدیس و امیم شده اند که آنها را عرب عاریه نامیده اند و از ابناء سامند. عرب قحطان یا جنوب شامل حکومتهای یمن بوده است و یونانیان آنان را عرب سعید نامیده اند از جهت وفور نعمت و زندگانی مرفهی که داشته اند.بسیاری از شهرهای قدیم یمن اکنون ویران شده است که احیاناً آثاری از آنها باقی نمانده است. در این منطقه حکومتهای مهمی در طول اعصار بوجود آمده بوده است. طبقه ٔ سوم که عرب عدنانیه باشد یا عرب شمال مسکن و منزل آنها شمال بلاد یمن بوده است در سرزمین تهامه و حجاز و نجد و جز آنها که انساب آنها به ابراهیم بن اسماعیل میرسد. رجوع به عربستان و رجوع به تاریخ العرب قبل الاسلام جرجی زیدان و ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 30، 59، 70 و تاریخ گزیده ص 11، 18 شود.
تاریخ تمدن اسلامی آرد: مردمان شبه جزیره ٔ عربستان بدو قسمت عمده تقسیم میشوند. 1- قحطانی ها که در خاک یمن و زمینهای مجاور آن سکونت داشته اند و نسبت آنان به قحطان یا یقطان بن عامر و ارفحشاد وسام منتهی میگردد. 2- اسماعیلی یا عدنانی که در حجاز و نجد و اراضی میانه ٔ جزیره ٔ عربستان سکونت دارند و چون خاک یمن حاصلخیز بوده است قحطانیها زودتر از عدنانیها متمدن شده اند و دولتهای حمیر، سبا، کهلان و غیره از میان اقوام قحطانی برخاسته اند و یا فراعنه ٔ مصر و پادشاهان بابل و آشور همزمان بوده اند. اقوام دیگری از عرب بوده اند که اکنون از بین رفته اند و فقط نامی از آنها باقی است و آنان قوم عاد، ثمود، طسم، جدیس و عمالقه میباشند. بنابراین تمدن اسلامی نخستین تمدن عرب نبوده است، پیش از اسلام مردم حمیر، کهلان، سبا، واسطه ٔ تجارتی شرق و غرب بوده اند و علت عمده ٔ پیشرفت بازرگانی آنها یکی موقعیت جغرافیائی آنها بوده است و در قرن بیستم پیش از میلاداز کشور کلده به کشور سوریه و فینیقیه و عربستان آمد و شد داشته اند. عربهای حمیر و سبا (قحطانی) که بعداز عاد و ثمود بودند تمدن بزرگی داشتند که اکنون خرابه هائی از آنها باقی است. عمالقه نیز از اقوام متمدن عرب و مردم سلحشور و سختگیر و با اقوام دیگر همواره در جنگ بوده اند.
مردم حجاز که در وسط عربستان میزیسته اند به حال بدوی باقی مانده بودند، زیرا سرزمین آنها خشک و بد آب و هوا بود و بواسطه ٔ سختی و بدی راه با مردم متمدن دیگرکمتر آمد و شد داشتند. در قرن پنجم میلادی سرخاندان قریش قصی بن کلاب بن مره بود. که بواسطه ٔ هوش و عقل و فکر صائب شهرت بسیاری بهم زد و در آن زمان فرمانروایی مکه با طائفه ٔ خزاعه بود. پس از مرگ هاشم پسرش عبدالمطلب جدّ پیغمبر اسلام جانشین پدر گشت. در آن زمان طائفه ٔ قریش مزیتهائی بر سائر طوائف داشتند. حکومت حجاز در دوران جاهلیت سبک ملوک الطوائفی بوده است بدین معنی که امیر هر طائفه و قومی فرمانروا و قاضی و رئیس دارائی قوم خود بودند. این وضع بادیه نشینان حجاز بود لکن در شهر مکه مردم تابع پرده دار کعبه بوده اند زیرا حکومت مکه به دست وی بوده است. در شهر مکه و طائف بازارهای تجارتی بسیاری وجود داشت و قوم قریش عهده دار کارهای مهم بازرگانی بودند. کعبه یکی از مهمترین ممر معاش مردم مکه بود. مشاغل و مؤسسات کعبه تا زمان اسلام عبارت بودند از: 1- دربانی و پرده داری. 2- آب دادن به حجاج. 3- رفاه یا مهمانداری. 4- پرچم داری. 5- خانه شوری. 6- مؤسسه ٔ مشورتی. 7- مؤسسه ٔ پرداخت دیه و غرامت. 8- قبه یا اسلحه خانه. 9- اعنه یا اداره کردن ستوران. 10- سفارت. 11- ایسار یامؤسسه ٔ قمار و فالگیری. 12- دادرسی یا حکومت. 13- اموال. 14- نگاهبانی مسجد الحرام.
سخنوران مشهوری در حدود یک قرن قبل از اسلام در میان اعراب پدید آمدند و نهضت ادبی خاصی بوجود آوردند و این نهضت جنبه ٔ دینی و مذهبی نیز داشت زیرا از نظر دینی یکنوع هیجان میان اعراب پیدا شده بود، عده ای بت پرست، عده ای آتش پرست و عده ای موحد بودند. این در هم ریختگی اوضاع علت اصلی این نهضت شد که عده ای اصلاح طلب در فکر اصلاح اوضاع اجتماعی برآیند. رجوع به عربستان شود.


هفت

هفت. [هََ] (عدد، ص، اِ) عددی است معروف. (برهان). نماینده ٔآن در ارقام هندسیه 7 و در حساب جُمَّل «ز» باشد. (یادداشت مؤلف). از میان اعداد شماره ٔ هفت از دیرباز مورد توجه اقوام مختلف جهان بوده، اغلب در امور ایزدی و نیک و گاه در امور اهریمنی و شر به کار میرفته است. وجود بعضی عوامل طبیعی مانند تعداد سیاره های مکشوف جهان باستان و همچنین رنگهای اصلی، مؤید رجحان وجنبه ٔ ماورأطبیعی این عدد گردیده است. قدیمترین قومی که به عدد هفت توجه کرده قوم سومر است، زیرا آنان متوجه سیارات شدند و آنها را به صورت ارباب انواع پرستیدند. عدد هفت در مذاهب و تاریخ جهان، در تصوف و در سنن و آداب اهمیت زیاد داشته و شماره ٔ بسیاری از امور و مواضیع هفت بوده است مانند: هفت طبقه ٔ زمین، هفت طبقه ٔ آسمان، ایام هفته، هفت فرشته ٔ مقدس در نظر بنی اسرائیل، هفت بار طواف بر گرد کعبه در دوره ٔ جاهلیت، هفت پروردگار آریایی نزد هندوان قدیم، هفت امشاسپند در مذهب زردشت، تقسیم جهان به هفت کشور یا هفت اقلیم، اعتقاد به هفت مقام و درجه ٔ مقدس در مهرپرستی، هفت ایزد در مذهب مانوی، هفت در و هفت طبقه ٔ دوزخ در قرآن، هفت شباروز بلای قوم عاد، هفت گاو فربه و هفت گاو لاغر که فرعون به خواب دید، هفت عضوی که در سجده باید بر زمین باشد، هفت بار تطهیر در قوانین طهارت، مراتب هفتگانه در مذهب اسماعیلیه، هفت شهر عشق و هفت مردان در تصوف، همه ٔ اینها و بسیاری موارد دیگر که در افسانه های دیرین و سایر شؤون تمدنی بشر دیده شده است، نشانه ٔ اهمیت فوق العاده ٔ عدد هفت در نظر اقوام مختلف جهان است. (اقتباس و اختصار از رساله ٔ «شماره ٔ هفت و هفت پیکر نظامی » از محمد معین):
زآن چرخ که هفت بار برگشت
بازیش ز هفت چرخ بگذشت.
نظامی.
ترکیب ها:
- هر هفت. هرهفت کردن. هرهفت کرده. هفت آب. هفت آباء. هفت آب خاکی.هفت آب و خاک. هفت آذر. هفت آسمان. هفت آسیا. هفت آینه.هفتائی. هفتاد. هفت اختان. هفت اختر. هفت اخگر نیاره.هفت اژدها. هفت اصل. هفت اعضا. هفت افزار. هفت اقلیم. هفت الوان. هفت امام. هفت امامی. هفت انجم. هفت اندام. هفت اوتاد. هفت اورنگ. هفت ایوان. هفت باغ. هفت بام. هفت بانو.هفت بر. هفت برادران. هفت برگ. هفت بزم. هفت بلگ. هفت بنا. هفت بند. هفت بنیان. هفت بهر. هفت بیخ. هفت بید. هفت بیرون. هفت پایه. هفت پدر. هفت پر. هفت پر ثریا. هفت پرده. هفت پرده ٔ ازرق. هفت پرده ٔ چشم. هفت پرگار. هفت پرند. هفت پشت. هفت پوست. هفت پهلو. هفت پیر. هفت پیروزه کاخ. هفت پیکر. هفت تابنده. هفت تپه. هفت تن. هفت تنان. هفت جوب.هفت جوش. هفت چاه. هفت چتر آبگون. هفت چراغ. هفت چشم چرخ. هفت چشم خراس. هفت چشمه. هفت چشمه ٔ بهشت. هفت چوبه. هفت حال. هفت حجله. هفت حجله ٔ نور. هفت حرف. هفت حرف آبی. هفت حرف آتشی. هفت حرف استعلا. هفت حرف خاکی. هفت حرف هوایی. هفت حصار. هفت حکایت. هفت حوض. هفت خاتون. هفت خال. هفت خانه. هفت خدنگ. هفت خراس. هفت خروارکوس. هفت خرگاه. هفت خزینه. هفت خضرا. هفت خط. هفت خلیفه. هفت خم.هفت خوان. هفت خواهران. هفت خیل. هفت دادران. هفت دانه. هفت دایره. هفت دختر خضرا. هفت در. هفت درهفت. هفت دریا.هفت دستگاه. هفت دکان. هفت دور. هفت دوزخ. هفت ده. هفت ده خاکی. هفت راه. هفت رخشان. هفت رصد. هفت رقعه ٔ ادکن. هفت رنگ. هفت رنگی. هفت رواق. هفت رود. هفت زرده. هفت زمین. هفت سالار. هفت سایره. هفت سبع. هفت سر. هفت سقف. هفت سلام. هفت سلطان. هفت سیاره. هفت سین. هفت شاخ. هفت شادروان ادکن. هفت شمع. هفت شهر عشق. هفت شهر طلسم نمرود. هفتصد. هفت ضلعی. هفت طارم. هفت طبق. هفت طبقه. هفت طفل جان شکر. هفت طوق. هفت عالم. هفت عروس. هفت عضو. هفت علفخانه.هفت فرس. هفت فرش. هفت فرشته. هفت فرشی. هفت فلک. هفت قرا. هفت قلعه ٔ مینا. هفت قفلی. هفت قلم. هفت قلم آرایش. هفت قواره. هفت کار. هفت کحلی. هفت کرده. هفت کره. هفت کشخور. هفت کشور. هفت کول. هفت کوه. هفت کیمیا. هفت گانه. هفت گانی. هفت گاه. هفت گرد. هفت گردون. هفت گره. هفت گل. هفت گنبد. هفت گنج. هفت گنج پرویز. هفت گنج خانه. هفت گنجینه. هفت گوهر. هفت گیسودار. هفت لنگ. هفت لای. هفت لو. هفتم. هفت مادر. هفت مجمره. هفت محراب فلک. هفت محیط. هفت مدبر. هفت مرد. هفت مردان. هفت مرکب. هفت مشعبد. هفت مشعله.هفت مغز. هفت ملت. هفت ملل. هفت مندل. هفت منزل. هفت موج.هفت مهد. هفت میدان. هفتاد. هفتمین. هفت میوه. هفت نان.هفت نژاد فلک. هفت نطع. هفت نقطه. هفت نوبتی چرخ. هفت نُه. هفت نیم خایه. هفت واد. هفت وادی. هفت وچار. هفت وشش.هفت ونُه. هفت ونُه کرده. هفته. هفت هزاری. هفت هفت. هفت هندو. هفت هیکل. هفت یک. رجوع به هر یک از این مدخل ها شود.
|| (اِ) مخفف هفته. (یادداشت مؤلف).
- دوهفت، دو هفته. چهارده روز:
برآمد بر این رزم کردن دوهفت
کز ایشان سواری زمانی نخفت.
دقیقی.
فلک شکافد حکمش چنانکه دست نبی
شکاف ماه دوهفت آشکار می سازد.
خاقانی.
|| به کنایت، هفت آسمان:
آدم از فردوس و از بالای هفت
پای ماچان ازبرای عذر رفت.
مولوی.
رجوع به هفت آسمان شود.

فرهنگ عمید

عرب

قومی از نژاد سامی ساکن جنوب غرب آسیا،
هریک از افراد این قوم: دو نفر عرب آمدند تو،
(صفت) از نژاد عرب: زن عرب،
* عرب بائده: [قدیمی] قبایلی از اعراب که پیش از ظهور اسلام از میان رفته‌اند، عرب منقرضه، مانندِ قوم عاد و ثمود،
* عرب مستعربه: [قدیمی] عرب اسماعیلیه، قبایلی که پس از غلبه بر قحطانیون و آموختن زبان و آداب آنان به‌تدریج جزء طوایف عرب به‌شمار آمده‌اند، عدنانیه،

فرهنگ معین

عرب

(عَ رَ) [ع.] (اِ.) تازی، از نژاد عرب.،به ~ُ عجمی بند نبودن کنایه از: هیچ پشت و پناهی نداشتن.، از بیخ ~ بودن کنایه از: الف - مطلقاً انکار کردن. ب - هیچ ندانستن.

معادل ابجد

هفت عرب

757

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری